|
سه شنبه 21 خرداد 1398برچسب:, :: 13:35 :: نويسنده : kimia
![]()
سه شنبه 14 آبان 1392برچسب:, :: 23:29 :: نويسنده : kimia
غـــصه مــرا کـشت...!
وقــتی دیــدم دســت بـه سیــنه ایســتاده ای... تـــمام ِ راه را بــرای آغــوشـَت دویــده بــودم بــی انــصاف..؟! ![]() ![]()
سه شنبه 14 آبان 1392برچسب:, :: 22:17 :: نويسنده : kimia
چقدر دلم میخواهد نامه بنویسم
![]()
یک شنبه 17 شهريور 1392برچسب:, :: 16:58 :: نويسنده : kimia
چه زیبــا می گفت مترسک...
وقتی نمی شود رفت, همین یک پا هم اضافیست...
حاصل عشـق مترسک به کلاغ
مــــرگ یک مزرعــه است...
میدونی مترسک به کلاغ چی گفت ؟؟؟
گفت : هرچی میخوای نوکم بزن,
ولی تنهام نذار...
مترسک به گندم گفت:
گواه باش که مرا برای ترسانیدن آفریده اند,
ولی من تشنه ی عشق پرنده ای بودم که تمام سهمش از من گرسنگی بود... ![]()
پنج شنبه 7 شهريور 1392برچسب:, :: 13:30 :: نويسنده : kimia
دل آدما،
![]()
پنج شنبه 7 شهريور 1392برچسب:, :: 13:24 :: نويسنده : kimia
تو بگو کدام کوه ؟
فقط کمی شیــــــــــــرین باش....! ![]()
یک شنبه 3 شهريور 1392برچسب:, :: 10:54 :: نويسنده : kimia
جسارت میخواهد نزدیک شدن به
افکار دختری که روزها مردانه با زندگی میجنگد
اما شب ها بالشش از هق هق های دخترانه خیس است
![]()
یک شنبه 23 تير 1392برچسب:, :: 1:20 :: نويسنده : kimia
چی شد سیگاری شدی ؟ یه شب بارون می اومد ؛ خیلی تنها بودم ... //// چی شد سیگار رو ترک کردی ؟ یه شب بارون می اومد ؛ دیگه تنها نبودم ... //// چی شد دوباره سیگار کشیدن رو شروع کردی ؟ یه شب بارون می اومد ؛ بازم تنهای شدم ... //// چی شد آوردنت اینجا و بستریت کردن ؟ یه شب بارون می اومد ؛ خیلی خیلی تنها بودم تو خیابون دیدمش اون تنها نبود ...
![]()
یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, :: 1:30 :: نويسنده : kimia
زن عشق می کارد و کینه درو می کند....
دیه اش نصف دیه توست...
و مجازات...با تو برابر است...
می تواند یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسر....
برای ازدواج در هر سنی اجازه ی ولی لازم است و تو ....
هر زمان بخواهی به لطف قانون گذار می توانی ازدواج کنی....
در محبسی به نام .... زندانی است و تو....
او کتک می خورد و تو حتی محاکمه هم نمی شوی....
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی....
او درد می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی...
او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر....
و...
هر روز او متولد می شود،عاشق می شود،مادر می شود، پیر می شود و می میرد....
و این ها همه... کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد او.... ![]()
شنبه 15 تير 1392برچسب:, :: 16:18 :: نويسنده : kimia
گفتم:میری؟ گفت:آره گفتم:منم بیام؟ گفت:جایی که من میرم جای 2 نفره نه 3 نفر گفتم:برمی گردی؟ فقط خندید..... شک توی چشمام حلقه زد سرمو پایین انداختم دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد گفت:میری؟ گفتم:آره گفت:منم بیام؟ گفتم:جایی که من میرم جای1 نفره نه 2 نفر گفت:برمی گردی؟ گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره من رفتم اونم رفت ولی اون مدتهاست که برگشته وبا اشک چشماش خاک مزارمو شستشو میده . ![]() ![]()
شنبه 15 تير 1392برچسب:, :: 16:9 :: نويسنده : kimia
اهای رقیبیادت باشد.... کم حوصله است ...ظاهرش جدی اما دلی دارد که مهربانیش به وسعت یک اقیانوس است!! بدقول نیست اما کم می اورد و سر قول هایش نمیماند....همیشه دنبال بهانه است بهانه دستش نده.... خسته که باشد...تنهایش بگذار...اگر ناراحتت کرد به لحن صدایش توجه کن...اگر پشیمانی در ان موج میزد دیگر اصرار به عذر خواهی نکن....چون مغرور است ...به حرمت دوست داشتنش غرورش را نشکن نوازشش کن...به نوازش نیاز دارد. رازدارش باش...همیشه نیاز دارد خودش را خالی کند..اگر دیدی لج کرد عیب ندارد کوتاه بیا...چند وقتی که میگذرد خود به خود از کارش پشیمان میشود...از همین حالا بدان که او هیچوقت تورا به رفیق هایش ترجیح نمیدهد... و اما عصبانیتش...خودم هم هنوز با ان کنار نیامدم..... شاید تو بتوانی...شاید...
![]()
شنبه 15 تير 1392برچسب:, :: 15:58 :: نويسنده : kimia
دل من ....!
از بی کسی نترس...
تنها بمان...
ادم ها بی رحم شده اند...
ناخواسته ناخواسته
همه چز را له می کنند... حتی دل کوچکی شبیه تو را....!!! ![]()
جمعه 14 تير 1392برچسب:, :: 2:35 :: نويسنده : kimia
دخترک برگشت...چه بزرگ شده بود...ازش پرسید : پس کبریت هایت کو؟؟؟ پوزخندی زد گونه اش اتش بود...سرخ ، زرد... گفت : میخواهم امشب با کبریت های تو این سرزمین را به اتش بکشم!!!!!! دخترک نگاهی انداخت.... تنش لرزید...
دخترک گفت : ...کبریت هایم را نخریدند...سال هاست که تن میفروشم...!!!
![]()
دو شنبه 10 تير 1392برچسب:, :: 1:50 :: نويسنده : kimia
به تـاب های پـارک کـه رسیـدیـم ...
![]()
شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 19:44 :: نويسنده : kimia
تنــــــهایی را تریجیح بده...
به تن هایی که ...
روحشان با دیگریست
![]() ![]()
شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 19:36 :: نويسنده : kimia
یادت هست مادر اسم قاشق را گذاشتی قطار،هواپیما و کشتی تا یک لقمه بیشتر بخورم یادت هست؟ شدی خلبان،ملوان،لوکوموتیوران میگفتی بخور تا بزرگ بشی
ومن عادت کردم ک هرچیزی را بدون اینکه دوس داشته باشم قورت بدهم...
حتی بغض های نترکیده ام را... ![]() ![]()
شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 19:14 :: نويسنده : kimia
زن ضـعـیـف نیست
ظـــــریــــفـه واقعا با دیدن این عکس ناراحت شدم.امیدوارم روزی برسه که مرد های جامعه ی ما بجای ادب کردن با کتک روحیه ی خودشونو تقییر بدن.به امیــــد اون روز... ![]()
شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 18:47 :: نويسنده : kimia
پسر:ضعیفه دلمون برات تنگ شده بود. . .اومدیم زیارتت کنیم! دختر:تو باز گفتی ضعیفه؟؟؟ پسر:خب. . .منزل بگم چطوره؟؟ دختر:واااای. . .از دست تو!! پسر:باشه. . .باشه. . .ویکتوریا خوبه؟ دختر:اه. . .اصلا باهات قهرم!! پسر:باشه بابا. . .تو عزیز منی خوب شد؟. . .آشتی؟ دختر:آشتی. . .راستی گفتی دلت چی شده؟؟ پسر:دلم!؟. . .آها از دیشب تا حالا یکم پیچ میده!! دختر:واقعا که! پسر:خب چیه. . .نمیگم . . . مریضم اصلا. . .خوبه؟ دختر:لوووووس!! پسر:ای بابا. . .ضعیفه. . .اگه اینبار قهر کنی نازکش نداری ها!! دختر:بازم گفت این کلمه رو. . .!! پسر:خب تقصیر خودته. . .میدونی اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم. . .هی نقطه ضعف میدی دستم. دختر:من از دست تو چیکار کنم؟؟ پسر:شکر خدا. . .!دلم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بودم . . .لیلی قرن 21من دختر:چه دل قشنگی داری تو . . .چقد به سادگی دلت حسودیم میشه. . . پسر:صفای وجودت خانوم. دختر:میدونی. . .دلم تنگه. . .برای اون همه پیاده روی هامون. . . برای سرک کشیدن تو مغازه کتاب فروشی و ورق زدن کتابها. . . برای بوی کاغذ. . . برای شونه به شونه باهات راه رفتنو دیدن نگاه حسرت بار بقیه. . . آخه هیچ زنی مردی مثل من نداره. پسر:میدونم. . .میدونم. . .منم دلم تنگه. . .برای دیدن آسمون تو چشمای تو،برای بستنیهای شاتوتی که با هم میخوردیم. . . برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش بودم. . . دختر:یادته همیشه به من میگفتی خاتون؟؟؟ پسر:آره یادمه. . .آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری مینداختی!! دختر:ولی من که بور بودم . . . پسر:باشه. . .فرقی نمیکنه. دختر:آخ چه روزهایی بود. . .دلم برای دستای مردونت که تو دستام گره میخورد تنگ شده. . .مجنون من. پسر:. . . دختر:چت شد؟چرا چیزی نمیگی؟ پسر:. . . دختر:نگاه کن ببینم. . .!منو نگاه کن. پسر:. . . دختر:الهی من بمیرم . . .چرا چشمات نمناک شده. . .الهی من فدات بشم . . . پسر:خدا ن. . .(هق هق گریه) دختر:چرا گریه میکنی؟؟؟ پسر:چرا نکنم؟؟. . .ها؟؟ دختر:من دوست ندارم مرد من گریه کنه. . .جلوی این همه آدم. . .بخند دیگه. ..بخند. . .زودباش بخند. . . پسر:وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم. . .کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم؟؟ دختر:اگه گریه کنی منم گریه میکنما. . . پسر:باشه . . .باشه . . .تسلیم . . .ولی نمیتونم بخندما. . . دختر:آفرین.حالا بگو کادو ولنتاین برام چی خریدی؟؟ پسر:تو که میدونی. . .من از این لوس بازیا خوشم نمیاد ولی امسال برات کادوی خوبی آوردم. دختر:چی؟ . . .زودباش بگو . . .آب از لب و لوچه ام آویزون شد. . . پسر:. . . دختر:باز دوباره ساکت شدی. . !؟؟؟ پسر:برات کادوووو. . .(هق هق گریه).یک دسته گل گلایل!! یک شیشه گلاب! یک بغض طولانی آوردم!! تک عروس گورستان!! پنج شنبه ها دیگه خیابونها بدون تو صفایی نداره!! اینجا کنار خانه ی ابدییت مینشینم و فاتحه میخونم. نه. . .اشک و فاتحه نه. . .اشک و دلتنگی و فاتحه. . . نه. . .اشک و دلتنگی و فاتحه. . .خاطرات نه چندان دور. . . امان. . .خاتون من تو خیلی وقته که. . . آرام بخواب بانوی کوچ کرده من . . . دیگه نگران قرصهای نخوردم. . .لباسهای اتو نکشیده ام. . .صورت پف کرده ام ازبیخوابیم نباش. . .! نگران خیره شدن مردم به اشکهای من نباش. . .! بعد از تو دیگه مــــــــــــــــــــــرد نیستم اگر بخندم. . .! اما . . .تو آرام بخواب. . . ![]()
پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:, :: 19:48 :: نويسنده : kimia
دخـــــتر اســت دیگــــــر
خیـــلی آرام
![]()
پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:, :: 19:45 :: نويسنده : kimia
سر میز شام، یادت که میفتم بغض میکنم ؛ اشک تو چشمام حلقه میزنه و... همه با تعجب نگاهم میکنند... لبخندی میزنم و میگویم: چقدر داغ بود...!!! ![]()
پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:, :: 19:16 :: نويسنده : kimia
من و تو!!! مــُعآدله ای بودیـــــــم!! کـه در آغــــوش هَم حــَــل شُدیم!!
![]()
پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:, :: 19:15 :: نويسنده : kimia
چقدر خوبه وقتی با عشقت قهر می کنی.. بر خلاف میلت میگی دیگه دوست ندارم نمی خوامت این جمله رو بشنوی : غلط کردی چه بخوای چه نخوای مال منـــــــــــــــی !!
![]()
پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:, :: 19:13 :: نويسنده : kimia
به کـوريـه چـشــم ِ هـمــه ! ! يکــروز در شـلوغــتـرين نقـطه شـهـر ديــوانـه وار مي بـــوسـمــت ... ![]()
پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:, :: 19:7 :: نويسنده : kimia
حس قشنگیه ![]()
چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:, :: 4:44 :: نويسنده : kimia
ایمان می آورم به دوستی و صداقت قاصدک ! سال هاست که ، صدایم را شنید ... نگاهم را خواند ... محبتم را فهمید ... غصه هایم را گریست ... خوشی هایم را خندید ... و همه شان را رساند به دوردست های خاکستری ! این روزها ، بیشتر از همیشه ، قاصدک را می خوانم ! و "تو" امروز هر چه قاصدک دیدی ، جز پیام دلتنگی های من چیزی از او نخواهی شنید !... ![]()
چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:, :: 4:9 :: نويسنده : kimia
تقصیر من نیستــــــــــــــ... به تــــــــــــــــــو که می رســــــــــــــــم... تب می کنمــــــــــــ، به تــــــــــــــــو که می رســـــــــــــــم... هوس آغوشتـــــــــــــ میسوزاندم، به تــــــــــــــــو که می رســــــــــــــــم... لبــــــــــــــانم از عطشت له له میزنند، به تــــــــــــــــو که میرســـــــــــــــــــم... نگاهم خمـــــــــــــار نگاهت میشود، به تـــــــــــــــــو که میرســـــــــــــم... تقصیر تو نیستـــــــــــــ، نفسهــــــــــــــــایت دیوانه ام میکند ... ![]()
چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:, :: 3:52 :: نويسنده : kimia
گاهی دیدن یک عکس دو نفره تو رو یاد اون نمی ندازه ! ![]()
سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:, :: 23:13 :: نويسنده : kimia
زن که باشی درباره ات قضاوت میکنند!!! درباره ی لبخندی ک بی ریا نثار هر احمقی کردی!!! درباره ی تارهای مویت که بیخیال از نگاه شک آلودهی احمق ها از روسری بیرون ریخته اند!!! درباره ی روحــــــــــت ، جسمــــــــــت ، درباره ی تو و زن بودنت قضاوت میکنند!!! ![]() ![]() |